فقط با معرفت ها وارد شوند

 

   به قدر هر چه گل دیدم مرا آزار کردی تو

   خیانت را دوباره در دلم تکرار کردی تو

   عجب دیوانه بودم من که دل بستم به چشمانت

   و کار این قلب دیوانه را دشوار کردی تو

   چقدر اشعار زیبا برایم خواندی و گفتی

   و بازی با دل بیمار من بسیار کردی تو

   نمی بایست نفرین آخرین پیمان ما باشد

   مرا اما به این کار غلط ناچار کردی تو

   چه حسنی داشت درد این شکست تلخ

    مرا از خواب عشق و عاشقی بیدار کردی تو...

باران می بارد و سرما  تنهایی ام را خیس می کند

نگاهت در قاب چشمانم یخ بسته

و صدایی مهربان

اما دور

در کوچه فریاد می زند...

خورشید در راه است

باد می وزد و من

خاطرات با تو بودن را با یادت

یاد می کنم

و باور می کنم که...

زندگی در راه است.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 18 فروردين 1390برچسب:,ساعت 21:36 توسط صالح| |


Power By: LoxBlog.Com